I'M OSTAD LABO0O
بدون شرح
 
 


یک قبله دارند عاشقان آنهم علی المرتضاست

 

یک شمع دارند عارفان آنهم علی المرتضاست

 

یک جلوه دارد این جهان آنهم علی المرتضاست

 

یک روح دارد شیعیان آنهم علی المرتضاست

یک راه دارد رهروان آنهم علی المرتضاست

                                 یک نابغه دارد زمان آنهم علی المرتضاست

قدسی شجر نیکو ثمر والا گهر صاحب نظر

فرخنده فر بهجت اثر احمد سیر قرص قمر

هم دادور هم داد گر قدرت قدر فخر بشر

هم نامور هم تاجور هم صاحب تیغ دو سر

بر خرمن هر خیره سر ریزد ز تیغ خود شرر

                                 یک یل فقط دارد یلان آنهم علی المرتضاست

شمس الضحی بدر الدجی میر هدی نور خدا

هم مقتدا هم رهنما هم ابتدا هم انتها

هم دلربا هم دل گشا خیبر گشا مشکل گشا

هم بی ریا هم با صفا هم با حیا هم با وفا

هم کیمیا رمز دوا سر شفا راز بقا

                                 یک راز دارد قدسیان  آنهم علی المرتضاست

 

دانلود نوای ذاکر

ادامه دارد............................................................................ادامه مطلب



 ادامه مطلب...

ارسال شده در تاریخ : شنبه 28 بهمن 1391برچسب:, :: 11:27 :: توسط : LABO0

آنقدر بر روي روسری‌ام تف می كردند...

موضوع: حکایات

نويسنده: نامعلوم

  منبع: hijabiran.ir


آنقدر بر روي روسری‌ام تف مي كردند كه خيس می‌شد و مجبور بودم عوضش كنم.

12 سال بيشتر نداشتم.
براي نخستين بار مي‌خواستم با روسري به مدرسه بروم؛ هيجان زده بودم و خوشحال از انتخابم. وارد اتوبوس مدرسه شدم از همان اتوبوس‌هاي زردي كه سرويس بچه مدرسه‌اي‌ها بود. غوغايي در اتوبوس بر پا بود من كه وارد شدم ناگهان همه ساكت شدند و به من نگاه كردند ناگهان از ته اتوبوس پسري فرياد زد:"اونو نگاه كنيد يك پارچه روي سرش انداخته" و بقيه به تبعيت از او مرا هو و به سمتم آشغال پرت كردند.



در اتوبوس باز بود و من هنوز فرصت فرار داشتم اما لحظه‌اي با خودم فكر كردم امروز فرار كنم فردا چه؟ بالاخره كه بايد مدرسه بروم پاهايم سنگين شده بود؛ به سختي خودم را به اولين صندلي اتوبوس رساندم ترسيده بودم براي همين شروع به راز و نياز با خداي خودم كردم تا كمكم كند و بتوانم حجابم را حفظ كنم. وقتي رسيديم به مدرسه متوجه شدم روسريم خيس شده بعدا يكي از دوستانم گفت پسرا يكي يكي به سمت من مي‌آمدن و آب دهان روي روسرييم مي‌انداختن و اين ماجرايي بود كه هر روز از خانه تا مدرسه براي من تكرار مي‌شد و من مجبور بودم هر روز با خودم دو روسري ببرم چون روسريم هميشه خيس از آْب دهان مي‌شد.


اينها را خانم زهرا گنزالس مي گويد؛ مسلمان شيعه آمريكايي. او حكايت مسلمان شدن خود را نيز اينگونه تعريف مي كند:
وقتي چهار سالم بود؛ مادرم مسلمان شد. ما مي‌ديديم که عبادت ايشان با ما فرق دارد. مادرم آرام آرام ما را با ارزش‌هاي اسلام آشنا كرد بدون اينكه اجباري در كار باشد. وقتي دوازده سال داشتم مادرم من و خواهر و برادرانم را به اسلام دعوت كرد و ما كه با اسلام تا حدودي آشنا شده بوديم به اسلام روي آورديم. بعد از آن نخستين بار در اواخر پاييز سال 1369 همراه مادر و خواهرم به قصد گذارندن دوره در حوزه علميه قم به ايران سفر و در همان سال نيز ازدواج كردم و همراه همسرم ساكن آمريكا شديم، از سال 1381 تاكنون نيز در مشهد مقدس زندگي مي‌كنم. 


ارسال شده در تاریخ : جمعه 20 بهمن 1391برچسب:, :: 22:19 :: توسط : LABO0

درباره وبلاگ
به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان I'M OSTAD LABO0O و آدرس labo0.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 24
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 25
بازدید ماه : 25
بازدید کل : 5069
تعداد مطالب : 13
تعداد نظرات : 2
تعداد آنلاین : 1