آنقدر بر روي روسریام تف مي كردند كه خيس میشد و مجبور بودم عوضش كنم.
12 سال بيشتر نداشتم.
براي نخستين بار ميخواستم با روسري به مدرسه بروم؛ هيجان زده بودم و خوشحال از انتخابم. وارد اتوبوس مدرسه شدم از همان اتوبوسهاي زردي كه سرويس بچه مدرسهايها بود. غوغايي در اتوبوس بر پا بود من كه وارد شدم ناگهان همه ساكت شدند و به من نگاه كردند ناگهان از ته اتوبوس پسري فرياد زد:"اونو نگاه كنيد يك پارچه روي سرش انداخته" و بقيه به تبعيت از او مرا هو و به سمتم آشغال پرت كردند.
در اتوبوس باز بود و من هنوز فرصت فرار داشتم اما لحظهاي با خودم فكر كردم امروز فرار كنم فردا چه؟ بالاخره كه بايد مدرسه بروم پاهايم سنگين شده بود؛ به سختي خودم را به اولين صندلي اتوبوس رساندم ترسيده بودم براي همين شروع به راز و نياز با خداي خودم كردم تا كمكم كند و بتوانم حجابم را حفظ كنم. وقتي رسيديم به مدرسه متوجه شدم روسريم خيس شده بعدا يكي از دوستانم گفت پسرا يكي يكي به سمت من ميآمدن و آب دهان روي روسرييم ميانداختن و اين ماجرايي بود كه هر روز از خانه تا مدرسه براي من تكرار ميشد و من مجبور بودم هر روز با خودم دو روسري ببرم چون روسريم هميشه خيس از آْب دهان ميشد.
اينها را خانم زهرا گنزالس مي گويد؛ مسلمان شيعه آمريكايي. او حكايت مسلمان شدن خود را نيز اينگونه تعريف مي كند:
وقتي چهار سالم بود؛ مادرم مسلمان شد. ما ميديديم که عبادت ايشان با ما فرق دارد. مادرم آرام آرام ما را با ارزشهاي اسلام آشنا كرد بدون اينكه اجباري در كار باشد. وقتي دوازده سال داشتم مادرم من و خواهر و برادرانم را به اسلام دعوت كرد و ما كه با اسلام تا حدودي آشنا شده بوديم به اسلام روي آورديم. بعد از آن نخستين بار در اواخر پاييز سال 1369 همراه مادر و خواهرم به قصد گذارندن دوره در حوزه علميه قم به ايران سفر و در همان سال نيز ازدواج كردم و همراه همسرم ساكن آمريكا شديم، از سال 1381 تاكنون نيز در مشهد مقدس زندگي ميكنم.
* لطفا در اول بحث کمی در خصوص زادگاه خود و محیط رشد و منطقه زندگیتان صحبت کنید.
بنده در سال 1953 میلادی مصادف با 1332 شمسی در خانوادهای مسیحی کاتولیک در آمریکا به دنیا آمدم، تحصیلاتم را از مدرسه کاتولیکها شروع کردم، ولی همیشه سؤالات و شبهاتی درباره مسیحیت داشتم، یادم هست در دوره دبیرستان به این نتیجه رسیدم که حضرت مسیح خدا نیست و همچنین تثلیث را نمیتوانستم آنطور که تعلیم میدادند قبول کنم، ولی هنوز خودم را مسیحی میدانستم تا اینکه در دانشگاه ایالت نیویورک در آوبنه (مرکز اداری و دانشگاهی ایالت نیویورک) مشغول تحصیل شدم و در آنجا علاقه خود را نسبت به آیین مسیحیت از دست دادم و بی دین شدم.
در این شرایط بودم تا اینکه برای فوق لیسانس از دانشگاه لاس در تگزاس پذیرفته شدم، بعد از فارغالتحصیلی در دانشگاه تگزاس جنوبی تدریس را شروع کردم و در آنجا با تعدادی از دانشجویان مسلمان آشنا شدم در میان آنها دانشجویانی از کشورهای مختلف اسلامی از جمله ایران، لبنان، پاکستان، فلسطین، عربستان، اردن و نیجریه بودند. دیدگاهی که آنها در مورد مسائل مختلف داشتند برایم جالب بود. فکر میکردم آنها جور دیگری به دین نگاه میکنند که من اصلا آن را تجربه نکرده بودم این مسئله باعث شد بیشتر تحقیق کنم، مسئولین دانشگاه به من این اختیار را داده بودند که درسی را که میخواهم تدریس کنم خودم انتخاب کنم و من فلسفه دین را انتخاب کردم و دو ترم آن را تدریس کردم و همزمان با آن ادیان بزرگ را با دانشجویان مرور کردم و سر این کلاسها به تدریج، به اسلام نزدیکتر میشدم، تا اینکه اسلام را پذیرفتم.
نماز شب 8 رکعت است و سپس دو رکعت نماز شفع و آنگاه یک رکعت نماز وتر که با فضیلت ترین نماز شب نماز وتر و شفع است و دو رکعت شفع برتر از وتر است.
برای نماز شب می توان به نماز شفع و وتر اکتفا کرد بلکه می توان در هنگام تنگی وقت تنها به نماز وتر اکتفا کرد.
ابتدا 8 رکعت نماز شب به صورت 4 نماز دو رکعتی مانند نماز صبح می خوانیم و آنگاه 2 رکعت نماز شفع به جا می آوریم که بهتر است در رکعت اول بعد از حمد سوره قل اعوذ برب الناس و در رکعت دوم بعد از حمد حمد سوره فلق خوانده شود.
بدنبال این ده رکعت یک رکعت نماز بنام نماز وتر می گذاریم برای برگزاری بهتر و روح و حال و ثواب بیشتر مستحب است: در نماز وتر بعد از حمد سه بار توحید و یکبار فلق و یک بار ناس می خوانیم و می توان یک سوره تنها خواند. سپس دستها را برای قنوت به سوی آسمان بالا می بریم ، و حاجات خود را از خدا می خواهیم. و برای چهل مومن دعا و طلب مغفرت می کنیم و 70 با می گوییم:
اَستَغْفِرُ الله رَبّی و اَتُوبُ اِلَیْه.
(از پروردگار خود طلب آمرزش و مغفرت می کنم و بسویش بازگشت می نمایم.)
آنگاه 7 بار می گوییم:
هذا مَقامُ الْعائذُ بِکَ مِنَ النّارِ.
این است مقام کسی که از آتش قیامت به تو پناه می برد.
....ساعت حدوده 1 شب بود که نزدیک یه 4 راه مونده به خونه هامون بودیم.
از نگاه چپ و چپکی بعضی از این جوانک های رفیق باز شب گرد و... تابلو بود که قیافه هامون 2 تا چیز و داد میزنه 1 ما ها بچه هیئتی هستیم 2 ما ها بسیجی هستیم 3 ادقامی ( البته پر بی راه هم نگاه نمی کردن ریش تا اینجا بلند و پیرن سیاهی که هنوز* تنمون بود)
انداخته بودیم تو گوچه پس کوچه که راهمون نزدیک تر بشه تو راه که میومدیم یکی از بچه ها گفت: ما با این کوچه ها خاطرات داریم از دوران جاهلیتمون اوناها اون خونه خونشونه دختره هرز رفت و الا دختر خوبی بود!
گفتم:لابد فقط5 * سال هم با خودت بوده( نگرفت منظورم چیه)
- 5 سال بیشتر می شد ولی الان می بینم همش خریت* بود دوس دختر فقط درس عجب جی افیه انصافا. اینها این خونه طرفه
یهو نام برده در و باز کرد همین این رفیق ما رو دیدی شناخت سلامش کرد اونم جواب داد
نام برده: ازت خبری نیست؟ ریشا رو نگا! تقبل ال.. حاجاقا( با پوز خند یا نیش خند)
رفیق ( در حالی که زمین و نگاه می کنه): تو حیف بودی بهت گفتم عوض شو الان از وقتی هیئت میرم انقدر آرامش دارم که حساب نداره خیالم راحته قیامت یکی هوامو داره ولی تو چی هنوز همونی هستی که بودی خداحافظ
بعد اومد به ما ملحق شد تا بریم
بعدشم رفتیم
...
*: آخه 7 صفر بود.
*: حاجی دانشمند بعد از اون زنده باد خوروسش میگه حوونه اومده پیشم میگه حاج آقا می خوام زن بگیرم = خیلی عالی راجع بهش تحقیق کردی = آره حاج آقا فقط 5 سال با خودم رفیق بوده =... آخه از کجا معلوم همون اس ام اس را برا دیگری هم نداده باشه همون عشوه ها رو برا دیگری هم نیومده باشه..
*: این بنده ی خدا درسش رو برا یک سری از این قبیل مسائل ول کرد و الان تازه می خواد اتخاب رشته دبیرستانی کنه در حالی که 23 سال سن داره.
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
I'M OSTAD LABO0O و آدرس
labo0.LXB.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.